بسترم عطر تو را کم دارد
و شانه هاي خاليم ريزش گيسواني که چون دريا
بر ساحل بودنم بوسه هاي مهر مينواخت
کم دارم يک جام صداقت و يک سجاده راستي را
ديريست که نمازم قضا ميشود
گويي بر گلدسته لحظه هاي اين تکرار
کسي ديگر نماز عشق را
موذن نيست
بسترم عطر تو را کم دارد
و ليک در اين ازدحام
طبلها از ترانه عشق غوغا ميکنند
چه خاليست وسعت بي انتهاي عشق
دلم ميگيرد
آنطرف در روزمرگي روزهاي خاکستري
سايه هايي لرزان حتي نشاني ديگر از خود نميگيرند
بسترم عطر تو را کم دارد
ميدانم زمين جاي ماندن نيست
آمده ايم درسي بخوانيم و برويم
چه تلخ است باور آنکه
هنوز هم بسياري دل بسته تخته سياه اين
کلاسند
و گچهاي رنگارنگي که بي خبر از نوشته هايش
رنگهايش را ميجويند
بسترم عطر تو را کم دارد
قلبم اما
لبريز توست
چشمها را به فراموشي ميسپارم
نگاهم هميشه
سرشار توست.
تو ,کم ,عطر ,ايم ,بي ,بخوانيم ,تو را ,را کم ,عطر تو ,ايم درسي ,بخوانيم و
درباره این سایت